واسه لایک..
احادیث ائمه


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
باسلام به وبلاگ من خوش آمدید!!
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 599
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1



تبلیغات
وصیتنامه شهدا
واسه لایک..
نویسنده : فهیمه
تاریخ : شنبه 9 اسفند 1393

زماني که جنگ کردستان آغاز شد شهید علی اکبر شيرودي چنان مي جنگيد که شهيد دکتر چمران او را ستاره درخشان جنگ کردستان مي ناميد و شهيد تيمسار فلاحي نيز او را ناجي غرب و فاتح گردنه ها و ارتفاعات آربابا، بازي دراز، ميمک و دشت ذهاب وپايگاه ابوذر معرفي مي کرد. آنچه در ادامه خواهيد خواند نامه ای است که بیانگر عکس العمل شهيد شيرودي پس از ارتقاء درجه تشویقی به ایشان می باشد.

 از: خلبان علی‌اکبر شیرودی

 به: ف (فرماندهي) پايگاه هوانيروز کرمانشاه

 اينجانب که خلبان پايگاه هوانيروز کرمانشاه مي باشم ، تا کنون براي احياء اسلام و حفظ مملکت اسلامي در کليه جنگ ها (عملیات ها) شرکت نموده ام (که) منظوري جز پيروزي اسلام نداشتم و به دستور رهبر عزيزم به جنگ رفته ام ، لذا تقاضا دارم درجه تشويقي که به اينجانب داده اند پس گرفته و مرا به درجه ستوانيار سومي که قبلا بوده ام برگردانيد. در صورت امکان، امر به رسيدگي براي درخواست بفرماييد.

با تقدیم احترامات نظامی، خلبان علی‌اکبر شیرودی، 9 /7/ 1359

اگر می خواهید به بهشت بروید ، راهش این است که لال بشوید. در حدیث آمده که : “ پیروان ما لال هستند.” یعنی کم حرف هستند، حرف نمی زنند مگر به ضرورت. یکی از علماء خدمت آیت الله خونساری (ره) رسید ، یک ساعت صحبت کرد : “ آقا، شنیده ام که تابستان ها تشریف ندارید ، ... روزها برنامه تان این است ... درس تعطیل است و ...چه و چه ” آیت الله خونساری همه ی حرفهای آن عالم را گوش دادند و با یک کلمه بله جواب دادند. دیگر شرح و بسط نمی دادند که چِه و چِه ، ابداً .     ( این شیوه انسان های الهی است؛ )

( فرازی از فرمایشات آیت ا... مجتهدی - ره

رفاقت‌های زمان جنگ عجیب بود؛ یک فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «کربلای 5» می‌خواست وارد عملیات شود؛ دم خط ، به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف کرد. رشیدی فرمانده گروهانی به نام زکی‌زاده داشت که دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی می‌گفت: من و زکی‌زاده باهم عهد بستیم که هر کدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب زکی‌زاده را خواب دیدم که به من می‌گفت: «ماشاءالله مرا دم در نگه داشتی چرا نمی‌آیی؟!» وقتی رشیدی این موضوع را تعریف کرد، فهمیدم که به زودی شهید می‌شود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد.



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تقویم واوقات شرعی
" >اوقات شرعی
//Ashoora.ir|Shohada Beginsوصیت شهدا" >وصیتنامه شهدا

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

مشاوره






آمار مطالب

:: کل مطالب : 599
:: کل نظرات : 8

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 3

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com